گفتوگوي ماني حقيقي با داريوش مهرجويي:قبل از فيلم الماس33، اصلا تجربه فيلمسازي نداشتم
الماس33 فيلم اول شما است و عجيب است كه در اغلب بحثهاي مربوط به كارنامه شما كاملا ناديده گرفته ميشود. وقتي صحبت از سينماي شما به ميان ميآيد، الماس33 انگار اصلا وجود ندارد؛ شبيه يك بچه سرراهي است. از وقتي به ايران برگشتيد تا زماني كه توليد اين فيلم شروع شد چه مدت طول كشيد؟
چيزي حدود شش-هفت ماه. شش ماه بعد از اينكه از آمريكا برگشتم، مذاكره ساخت فيلم شروع شد و روي فيلمنامه كار كردم. يادم ميآيد كه همين ايام سال بود، حوالي شهريور انگار، كه فيلمبرداري الماس33 را آغاز كرديم. راستش اين چيزهاي تاريخي را درست يادم نميآيد و زمانها احتمالا يكي دو ماهي پس و پيش ميشود.
يعني وقتي برگشتم، چند تا فيلمنامه براي ساخت به استوديوهاي فعال آن موقع مثل ميثاقيه و كاروانفيلم و آنهايي كه فيلمهاي فرديني و امثال آن را ميساختند دادم. ولي همه ميگفتند اينها به درد كار ما نميخورد، چون تجاري نيست و نميشود سراغشان رفت. آن فيلمنامهها به نسبت فضاي آن روز سينماي ايران «هنري» بودند. اول من و مصطفي عالميان -كه با هم از آمريكا برگشته بوديم- خيال داشتيم فيلمنامه شيرين و فرهاد را كه براي يكي از تهيهكنندههاي آنجا نوشته بودم در ايران به مرحله توليد مشترك برسانيم.
اين يكي كه اصلا به كلي از طرف دربار به هم خورد، چون گفتند پهلبد گفته اين قصه قابل شاهنشاه را با هنرمندي مثل فرهاد مطرح ميكند و مسئله عشق فرهادِ هنرمند را به شيرين ملكه به ميان ميآورد كه ممنوع است و چه و چه. خلاصه گفتند نميشود اين قصه را فيلم كرد. عالميان همان موقع با رضا فاضلي آشنا شد و من را هم به او معرفي كرد. فاضلي خيلي دلش ميخواست در سينما يك كار متفاوت بكند، چون بازيگر سرشناسي بود و تهيهكننده هم داشت. خودش هم سوژه فيلم را مطرح كرد و كار شروع شد.
وقتي وارد ايران شديد، چقدر با فضاي توليد فيلم در ايران آشنايي داشتيد؟ چقدر با اين فضا احساس انس ميكرديد؟
هيچ! نه آشنايي و خبري داشتم و نه مطلقا احساس انسي ميكردم! بزرگترين شوكي كه به ما وارد شد اين بود كه از آمريكا با استوديويي در ايران به نام كاروانفيلم مكاتبه كرده بوديم كه ميگفتند استوديوي مجهز و فعاليست.
آمديم ايران كه مثلا با كمك اين استوديو محصول مشترك بسازيم. متن انگليسي كار را هم فرستاده بوديم كه گفتند خواندهايم و خوب است و همكاري ميكنيم. ما هم به خيالمان اينجا يك استوديوي بزرگ و با امكانات است كه حاضر شده در اين محصول مشترك بزرگ و پر خرج كه قرار بود آلن دلون و ايوت ميميو در آن بازي كنند سرمايهگذاري كند. ما به خيال انجام مذاكرات نهايي و ساختن شيرين و فرهاد به ايران آمديم و قرار بود من كارگردان فيلم باشم و عالميان فيلمبردارياش كند، آن هم در شرايطي كه هيچ كداممان تا به حال حتي يك كار كوتاه سينمايي هم نكرده بوديم. اما رويمان خيلي زياد بود.
حالا گوش كن ببين اين كاروانفيلم قضيهاش چه بود: يك روز بنا شد برويم دفتر استوديو و براي حرفهاي نهايي با رئيس آنجا جلسه بگذاريم.
رفتيم لالهزار و به يكي از اين پاساژهاي كثيف رسيديم؛ طبقه دوم، رفتيم داخل يك اتاق كوچك و محقر كه يك طرفش كار صداگذاري ميكردند و يك طرفش ميز رئيس استوديو بود. خلاصه حكايتي بود! رئيس استوديو را كه ديديم، آنچنان برق از سرمان پريد كه نگو. ما با چه تصوراتي از آمريكا آمده بوديم و حالا چه وضعيتي در مقابلمان بود. فهميديم كه اين پروژه اصلا امكان ساخت ندارد، چون اين استوديوي بزرگ ايراني در حد يك دكه فَكَسَني بود.
البته يك استوديوي ديگر كه من بعدها ديدم، در مقايسه با اينها خيلي مجهزتر و حرفهايتر بود. دو سه طبقه دفتر، با يك پلاتوي بزرگ و سالن نمايش خوب و اتاق تدوين. اين دو سه طبقه دفتر، با يك پلاتوي بزرگ و سالن نمايش خوب و اتاق تدوين، الان شده دفتر بنياد فاراربي، توي خيابان حافظ، كوچه كامران صالح (ايرج). معمارياش را همانطور نگه داشتهاند.
كاروانفيلم را در آمريكا چطور پيدا كرده بوديد كه با آنها وارد مذاكره شديد؟
فكر ميكنم همين مصطفي عالميان از طريق آشنايي آنجا را پيدا كرده بود يا شايد هم از ايران هماهنگ شده بود. درست نميدانم. به هر حال ميگفتند يكي از استوديوهاي مهم سينماي ايران است. وقتي برگشتيم، تازه گنج قارون كارش گرفته بود و تب تندي داشت. براي همين، هر جا كه ميرفتيم، همه از اين فيلم حرف ميزدند و چيزي شبيه آن را از ما ميخواستند.
حال و هوا و روحيه سرخوش الماس33 از كجا ميآيد؟ منبعش چه بود؟
داستان فيلم اين چيزي كه ساخته شد نبود. يك قصه پليسي شبيه همان فيلمفارسيهاي رايج داشت. من سوژههاي ديگري را كه داشتم به رضا فاضلي دادم تا دنبال امكان ساختشان برود، ولي او گفت اينها قابليت تجاري ندارد و تهيهكنندهها ميخواهند يك فيلم اكشن و بفروش برايشان بسازي. آن موقع فيلمهاي جيمزباند و سينماسكوپهاي ايتاليايي در ايران خيلي گرفته بود و تهيهكنندههاي الماس33 دنبال اينجور كارها بودند. ما در الماس33 سه تا تهيهكننده داشتيم؛ يكي همين رضا فاضلي بود، يكي آقاي حَي كه از تجار بنام بازار بود و بعدي هم آقاي منتخب، رئيس سينما و استوديو پلازا كه به صورت مشترك سرمايهگذار فيلم شده بودند.
شما با قصه فاضلي چه كرديد تا از كليشههاي فيلمفارسي دورش كنيد؟
فكر كردم اين قصه را به طنز بزنيم و خيلي جدياش نگيريم. فكر كردم يكسري عناصر ابسورد و جفنگ وارد قصه كنم كه از آن حالت باسمهاي دربيايد، اما رفتهرفته قضايا بزرگ و بزرگتر و جفنگتر شد و كنترلش از دست همه بيرون آمد. قرار بود الماس33 يك فيلم سياهوسفيد نهايتا صددقيقهاي بشود، ولي تهيهكنندهها جاهطلبتر از آن بودند و انگار ميخواستند يك كار چشمگير بكنند. اين بود كه گفتند اصلا چرا فيلم را رنگي نگيريم؟ بعد گفتند چرا اسكوپ نگيريم؟ البته اين وسط مصطفي عالميان هم نقش خيلي موثري داشت، چون مدام دم به دم اينها ميداد و مَنيتشان را باد ميكرد. بچه با دل و جرأت و جالبي بود. با اينكه هم سن و سال من بود و 4-23سال بيشتر نداشت، ولي خيلي بيپروا و اهل خطر بود.
تصور ميكرديد با ساختن الماس33 موقعيتي كه در سينماي ياران ميخواستيد برايتان ايجاد ميشود يا فقط ميخواستيد به هر قيمتي كه شده فيلمي را كارگرداني كنيد؟
من قبل از اين فيلم اصلا تجربه فيلمسازي نداشتم و فقط در دانشكدهي UCLA يك كار يكدقيقهاي ساخته بودم كه پروژه پايان كلاس فيلمبرداري بود. بعد ناگهان رسديم اينجا و كار الماس33 پيش آمد و به همه هم گفته بوديم كارگردان هستيم و آنها قبول كرده بودند. اما گفتند قبل از شروع فيلم، يك نمونه فيلم پنج دقيقهاي بسازيم كه ببينند اصلا بلديم يا نه. كار حسابي بالا گرفته بود و سينماسكوپ و رنگي شده بود و قرار بود نانسي كواك هم از هاليوود بيايد اينجا. اين وسط آقايي هندي هم بود كه هر روز ميآمد دقتر منتخب و آلبوم عكسهاي فيلمهاي هندي را نشانش ميداد و دل منتخب قيليويلي رفته بود كه اين فيلم را در هندوستان هم اكران كند! اينطوري بود كه يك روز ما را صدا زد كه آقا، تو كه داري فيلم را رنگي و اسكوپ ميگيري، بيا و زمان فيلم را دو ساعت و نيم كن كه بشود در هندوستان هم اكران بگيريم. هر چه ما گفتيم آقا، داستان كشش اين زمان را ندارد، به خرجشان نرفت. ميگفت ما كه اين همه خرج كرديم، شما هم يك مقدار اين بزنبزنها و كافهمافههايش را زياد كن ميشود دو ساعت و نيم! در نهايت هم، بعد از كلي چانهزني، قرار شد براي ورسيون ايراني به شكل معقولي تدوينش كنيم و نسخه دو ساعت و نيمه را بگذاريم براي سيستم اكران هندي!
الماس33، به عنوان اولين فيلم يك فيلمساز، در قياس با كارهايي كه آن روزها در ايران ساخته ميشد، خيلي حرفهاي است و توان تكنيكي بالايي را نشان ميدهد. مطلقا با فيلمفارسيهاي همدورهاش فرق ميكند. شما هم كه تا بيش از اين غير از آن فيلم يكدقيقهاي فيلمي نساخته بوديد؛ قضيه چيست؟
قضيه به شهود برميگردد. من به شكل شهودي همهچيز را دربارهي فيلمسازي ميدانستم. از بس كتاب خوانده بودم و فيلم ميديدم، تمام زير و بم كارگرداني و روشها و سبكهاي مختلف تدوين و اين چيزها را بلد بودم. يك عشق فيلم جدي كه از 16-17سالگي توي سينماها بودم و هدفم هم فيلم ساختن بود و به واسطه همين خواندن و ديدن ميدانستم كارگرداني چيست و بايد چكار كنم. البته يكي دو بار با عظمت ژانتي به استوديوهاي هاليوود سر زده بودم. عظمت آن موقع توي يكي از فيلمهاي تلويزيوني هيچكاك بازي كرده بود و حسابي هم گل كرده بود. چندبار هم سر صحنه فيلمهاي رضا بديعي رفلته بودم.
وقتي پيشنهاد ساخت آن فيلم پنج دقيقهاي مطرح شد، براي اولين بار رفتم كنار يك دوربين 35ميليمتري. از اندازه و ابعاد دوربين ميترسيدم، من عكاسي خوانده بودم و تجربهاش را داشتم، ولي فيلمبرداري فرق داشت، چون يكباره با دوربين بزرگ و پروژكتورهاي آن چناني و كلي آدم پشت صحنه طرف شدم كه قبل از آن تجربهاش نكرده بودم. با كمال پررويي رفتم و آن فيلم پنج دقيقهاي را، كه در واقع خلاصهاي از همين الماس33 بود، ساختم. در اين پنج دقيقه يكي دو صحنه اكشن و ماشينسواري و كشمكش و اين حرفها گذاشته بودم و يك صحنه دراماتيك كه مرد به خانه ميآيد و با زنش حرف ميزند و زن ميخواهد تركش كند. يادم ميآيد كه روز اول در خيابان پهلوي، وليعصر فعلي، فيلمبرداري داشتيم. دوربين را كاشتيم و ماشين از آن ته آمد و ايستاد. من ماشين را در ويزور دوربين در لانگشات ميديدم و ميدانستم اين نما بايد به چه پلاني كات بشود. همه نماها را از قبل دكوپاژ كرده بودم و ميدانستم قرار است چه چيزي را فيلمبرداري كنيم. خلاصه آن روز در خيابانها نماهاي مختلف و متنوعي گرفتيم. از جلو و عقب و كنار ماشين و با دوربين روي دست و سهپايه و از زاويههاي مختلف كلي پلان گرفتيم.
شب كه شد، دچار كابوس وحشتناكي شدم؛ دائم با خودم فكر ميكردم اين تصورهايي كه توي ويزور كوچك دوربين ديدهام هماني خواهد شد كه روي پرده ميافتد يا با هم فرق ميكند؟ نكند تصويرها جلوتر يا عقبتر يا درشتتر يا ريزتر باشد و خلاصه نشود به هم قطعشان كرد؟ دل تو دلم نبود، تا اينكه راشها را چاپ كردند و ديدم همانيست كه فكرش را ميكردم. بعد همراه با مصطفي عالميان نشستيم و راشها را تدوين كرديم و يك اكشن حسابي از كار در آمد كه وقتي تهيهكنندهها ديدند، فهميدند از پس اين كار برميآييم.
قبل از اين تجربه، هيچ وقت دستياري نكرده بوديد، يا به هر شكلي پشت صحنه فيلمي نبوديد؟
نه، اصلا، اما تجربه مديريتي خوبي داشتم. مسئله اصلي در كارگرداني همان مديريتي است كه به گروه پشت صحنه نظم ميدهد. موقع فيلمبرداري زمان دارد همينطور تيك و تاك جلو ميرود و سرمايه هم همينطور خرج ميشود و تو بايد يك سوپر مدير باشي تا بتواني از پس فيلم ساختن بربيايي -خصوصا در ايران با اين روانشناسي درهم و برهم آدمها. وقتي از دبيرستان فارغالتحصيل شدم و قبل از اينكه بروم آمريكا، به اين خاطر كه زبان انگليسيام خوب بود، يك سال مدير شبانه هتل آتلانتيك بودم.
آنقدر كارم را خوب انجام ميدادم كه مدير هتل دوست نداشت از پيششان بروم و ميگفت بيا در اين هتل تازهاي كه دارم تاسيس ميكنم 50-50 شريك شويم و تو مديريت اين هتل را برعهده بگير و با هم كار كنيم. آن موقع 18-19 سال بيشتر نداشتم و كارم اين بود كه به وضعيت اتاقها و سرويسدهي مسافران برسم، دكورهاي هتل را خودم به سليقه خودم عوض كردم و حتي منوي رستوران را تغيير دادم و خلاصه كارهاي مختلفي كردم كه نتيجه خوبي داشت و هتل در همين يك سال، كلي كارش گرفت و مشتريانش اضافه شد و اتاقهايش پر بود. بر اساس همين تجربه، براي شروع كار سينما خيالم راحت بود و ميدانستم ميتوانم آدمها را كنترل كنم و به آنها نظم بدهم.
بخشي از كتاب «مهرجويي؛ كارنامه 40ساله»، نشر مركز، 1392