داريوش مهرجويي نميخواهد حرف بزند و ما، مثل خيليها مصريم كه با او حرف بزنيم. ميگويد درباره فيلم جديدش مهمان مامان، چيزي براي گفتن ندارد، و ما، خوب كه فكر ميكنيم، ميبينيم كه حق دارد. ما هم هر كاري كردهايم، موفق نشدهايم كه علت دقيق عشقمان به اين فيلم را درك كنيم: كلي بحث كردهايم، فكر كردهايم و كلنجار رفتهايم. ولي فيلم به اين سادگيها در دام انديشه نميافتد. هر چه كلنگ ميزنيم، سطحيتر ميشويم. شايد نكته همين است.
عليرغم ظاهر ساده و مضمون بيتكلفش، مهمان مامان فيلم عجيب و غريب است: سرسختانه در مقابل تحليل مقاومت ميكند. پاسخ به هر پرسش، فراخوان پرسشهاي ديگري است، و اساساً پرسش از اين فيلم، از همانآغاز، كار پرت و عبثي به نظر ميرسد. پيچيده كردن سطح سادهاش كار به جايي نميبرد: اصلاً پيچيدگي فيلم در سادگياش است، يا يك همچون چيزي. فيلم حتي از تو طلب سرسپردگي ميكند: يا دوستم داري، يا نداري. بحث نكن. و اين براي ما كه هم از فيلم خوشمان آمده و هم جوياي علت اين خوش آمدنيم، وضع ناخوشايندي است.
بعد به ياد ميآوريم كه دقيقاً همين تنش، تنش ميان استدلال و سرسپردگي، يا منطق و ايمان، از مضامين اصلي فيلمهاي مهرجويي است: هامون و بانو و پري و ليلا، همه در پي درمان همين درد بودند. پس وضعمان آن قدرها هم بد نيست، شايد. شايد راه درستي را پيش گفتهايم، و فقط نياز به كمي كمك دوستانه داريم. كسي را ميخواهيم كه حضورش مهرجويي را به حرف بياورد، فيلمهايش را ديده باشد، و پيچ و خمهاي راه ميان عقل و احساس را هم بشناسد. خب، معلوم است: چه كسي بهتر از داريوش شايگان؟
«ولي من اين كاره نيستم.» بارها شاهد فروتني شايگان بودهام. با نشاني از ترديد در صدايم، انگار ميخواهم هر دويمان را متقاعد كنم، ميگويم: «كاري به تخصص نداريم. اين يك فيلم عاطفيه. فكر كرديم با رفقاي مهرجويي صحبت كنيم، ببينيم مهرجويي اين همه حال و صفا رو از كجا آورده...»
و با خوشبيني مستأصلي اضافه ميكنم: « فكر خوبيه، نه؟» و انتظار دارم بگويد «نه!» و خودش را راحت كند. ولي او با معرفتتر از اين حرفهاست: «من براي اين مهرجويي حاضرم هر كاري بكنم.» كارمان راه افتاد: مهرجويي حرف خواهد زد. داريوش شايگان، در كنار گلي ترقي و غلامحسين ساعدي (و البته سورن كيركهگور و كارل گوستاويونگ و ابوسعيد ابوالخير) از ملائك ذهن مهرجويي است. يادمان هست كه يكي از سلاحهاي اصلي حميد هامون براي اغواگري، آسيا در برابر غرب شايگان بود. آن اينسرت كوتاه از دست به دست شدن اين كتاب در كتابفروشي كتابسرا، هم قصه را پيش ميبرد، هم كليدي بود براي گشودن رمزهاي فيلم، و هم چشمكي شيطنتآميز بود، اداي ديني مهرجويي به رفيقش. مايه تعجب نيست كه همين يك اينسرت در فيلم پرطرفداري چون هامون كافي بود تا نام داريوش شايگان از حيطه تنگ و روشنفكران نخبهگرا رها، و بر زبان توده مردم رانده شود.
استشراق و مستفرنگيت: انديشه شايگان، مثل اكثر آثار مهرجويي، همواره ميان اين دو قطب در نوسان بوده است. نخستين كار مفصل او، اديان و مكتبهاي فلسفي هند، دائرهالمعارف مفصلي است از هر آنچه در شرق موفق به رهايش از خرد ابزاري غربي شده، از عرفان و تصوف تا جادو و جنبل و شعبده، همه و همه در اين كتاب مورد پژوهش و ستايش شايگان قرار دارند. آسيا در برابر غرب عواقب وخيم اين خردگريزي مفرط بررسي ميكند، و عنوان اصلي كتاب آخر، ديگر جايي براي شك و ترديد باقي نميگذارد: نور از غرب ميبارد.
روي پل پارك وي ميگذريم، از كنار صف سه پشته پمپ بنزين رد ميشويم و مياندازيم توي ولنجك. زود رسيدهايم و براي مرور تدابيرمان وقت داريم. تصميم گرفتهايم كه هدفمان يك گپ دوستانه است تا يك مصاحبه رسمي. اين را كه به مهرجويي ميگوييم، ميخندد: «حالا ديگه به ما ميزانسن ميدين؟»
شايگان: اخيراً هامون را دوباره ديدم. به كل يادم رفته بود. از همان سالي كه درآمد در لس آنجلس ديده بودم، فكر كنم سال 68. وقتي دوباره ديدمش تمام آن تصاويري كه توي ذهنم بود، دوباره زنده شد. ديروز هم اين فيلم جديدت را ديدم كلي ازش خوشم آمد.
مهرجويي: مهمان مامان؟
شايگان: آره، خيلي ازش خوشم آمد. تمام ميتولوژي مهرجويي آن تو بود.
حقيقي: گلي ترقي هم توي سينما هر چند سكانس يك بار ميگفت: آه، ببين، مهرجويي!
شايگان: خب آدم بايد خود مهرجويي را بشناسد تا اينها را تشخيص بدهد. چند سال است همديگر را ميشناسيم؟ سي سال هست نه؟
مهرجويي: بله ديگر، سي سيوپنج سالي هست.
حقيقي: خب، به نظر شما ويژگيهاي اين ميتولوژي مهرجويي هست؟
مهرجويي: (با خنده) لابد غذا خوردن!
شايگان: نه، خيلي چيزهاي ظريف هست. مثل رابطه پدر و رابطه زن و شوهر، كه همگي ميدانيم. مثل همه ايرانيها هستند: خشناند، بعد يكهو عاطفي ميشوند، همديگر را بغل ميكنند و يك دقيقه بعد ميزنند توي گوش هم. خيلي رفتارهاشان شبيه ملتهايي است كه عقلاني عمل نميكنند، احساسياند. توي اين فيلم هم همينهاست ديگر. مثلاً شخصيت مش مريم. بچههاش توي جنگ مردهاند؟
مهرجويي: آره ديگر.
شايگان: و مرغها جايگزين بچههاش شدهاند. او اول فيلم يك زن بدجنس است، ولي آخر سر ميآيد شالش را به عروس و داماد ميبخشد. همه آدمها از افراط به تفريط ميروند. تعادل ندارند و اين به نظرم يك اخلاق ايرانيست. از كتككاري به ايثار، از خشم به مهرباني، از خنده به گريه، از داد زدن به قربان صدقه هم رفتن.
اسلامي: و اين تغيير حالتها خيلي هم ناگهانيست. مثلاً آدمها يك دفعه ميآيند بيرون ميبينند پدر دور حياط دنبال پسرش كرده تا بزندش!
شايگان: اين اتفاقات هميشه در ايران پيش ميآيد. يادم است يك بار با غلامحسين ساعدي حرف ميزديم. يك چيزهايي گفت، من عصباني شدم و حرف تندي بهش گفتم. زد زير گريه. من پشيمان شدم و ماچش كردم، و همه اينها در يك جلسه اتفاق افتاد. چند دقيقه.
حقيقي: آقاي مهرجويي، سر مهمان مامان چقدر به اين ويژگي ايرانيها فكر ميكرديد؟
مهرجويي: به هر حال اينها شخصيتهاي وجودياند، عاطفياند. و همين طور كه داريوش گفت، مثل خودمان هستند. خصوصيات ذاتي ما را دارند. چيزهايي كه در ژنهاي ايراني حك شده، كه يكياش همين مسئله مهمان نوازيست، توجه به غير. يك ناآشنا كه از بيرون ميآيد، مسئله رو در بايستي مطرح ميشود. به اين مهمان ناخواندهاي كه رسيده، بايستي تعارف بكني و بهترين جاي خانه را به او بدهي.
اسلامي: خب، من ميخواستم از آقاي شايگان بپرسم كه حالا كه دوباره هامون را ديديد، فيلم هيچ فرقي كرده بود؟منظورم اين است كه آن موقع ديدي نسبت به فيلم داشته باشيد كه حالا تعديل شده باشد؟
شايگان: نه. دغدغههاي ذهني داريوش توش هست ديگر. گرايش به عرفان و غيره. چيزيش كهنه نشده. رابطه زن و مرد هم كه هميشه هست.
اسلامي: آقاي مهرجويي، شما به طور طبيعي، برميگرديد فيلمهايتان را دوباره نگاه كنيد؟
مهرجويي: نه. خيلي كم. مگر توي فستيوالي چيزي باشد، كه بيشتر ميخواهم ببينم كپي فيلم چطوريست.
اسلامي: دلتان براي فيلمهاتان تنگ نميشود؟
مهرجويي: والله اگر كپي خوب و صداي خوب باشد، بدم نميآيد بنشينم نگاه كنم. ولي همين طوري نه. مثلاً همين مهمان مامان را يك بار هم نشده با كيفيت خوب ببينم.
اسلامي: وقتي فيلمهاي قديميتان را ميبينيد، احساستان چيست؟ بيشتر روي ضعفها تكيه ميكنيد يا برعكس چيزهاي خوبي توش كشف ميكنيد؟
مهرجويي: مجموعهاي از هر دو تاش است. ولي ضعفها را كمتر ميبينم. مثل هر كار ديگرست. مثل نجاري كه ميزي را درست كرده. وقتي بعد از چند سال آن را دوباره ميبيند، يا حيرت ميكند يا از غفلتهايي كه كرده دلخور است.
حقيقي: آقاي شايگان، شما به ميتولوژي فيلمهاي مهرجويي اشاره كرديد. به عناصري كه در همه فيلمها دائماً جريان دارند. آيا در مهمان مامان چيزي شما را متعجب هم كرد؟ چيزي كه خلاف اين جريان حركت كند و شما را متحير كند؟
شايگان: نه، چيز عجيبي نبود. داريوش خيلي طنز دارد و گهگاه اين طنز را در فيلمهاش به كار نميبرد ولي اين بار گويا خودش را رها كرده و اين خيلي خوب است. چون فيلمهاي ايراني اغلب سنگيناند. مثلاً توي پاريس فيلم طلاي سرخ پناهي را ديدم. فيلم بدي نبود، ولي خيلي سنگين بود. حالم بد شد. فيلم باران مجيدي را هم ديدم. اغلب اين فيلمها سنگيناند ولي فيلمهاي داريوش به قول كوندرا، يك سبُكي خاص دارد كه من خيلي دوست دارم. به همين دليل هم فيلمهاي فليني را دوست داشتم. چون فيلمهاش مثل يك سيرك بزرگ بود. مهمان مامان هم مثل يك سيرك بود.
مهرجويي: حالا بد نيست به عنوان يك معترضه بگويم كه فيلسوفان و اديبان ما زياد با سينما رابطهاي ندارند و زياد سينما نميشناسند. ولي داريوش شايگان كسيست كه سينما را خيلي خوب بررسي كرده و خيلي خوب فيلم ديده و در دهه شصت و هفتاد ميلادي خيلي خوب فيلمها را تعقيب ميكرد.
اسلامي: اهل فلسفه معمولاً سينما را سبك ميشمرند. فكر ميكنند كه به نسبت مباحث عميق فلسفي، سينما ذاتاً چيز سبكتريست.
شايگان: آخر اغلب روشنفكران ما ميخواهند فيلم روشنفكري ببينند. من فكر ميكنم سينما قبل از هر چيزي يك entertainment است. اگر فيلمهاي هاليوود دهه سي و چهل را ببينيد، بيشترشان فيلمهاي روشنفكري نيست. و من تمامي بچگيام با فيلمهاي هاليوود عجيب است و نگاه من به دنيا از طريق هاليوود شكل گرفته. اولين بار كه رفتم امريكا فكر ميكردم اين مملكت را ديدهام. آن قدر اين آدمها و مكانها را توي فيلمها ديده بودم، فكر ميكردم آنجا را ميشناسم.
اسلامي: حتي شهرهاي آنجا را به تفكيك از روي فيلمها ميشناسيم. يعني مثلاً ميتوانيم محلههاي مختلف لسآنجلس را از هم تشخيص بدهيم، حتي اگر آنجا نرفته باشيم.
مهرجويي: يا مثلاً صداي سوت ماشينهاي پليس نيويورك را ميشناسيم.
اسلامي: حتي شهرهاي اروپا را هم با فيلمهاي هاليوودي شناختهايم. مثل پاريسِ ايرما خوشگله (بيلي وايلدر).
شايگان: و ادبيات جهان را در اقتباسهاي امريكايي ديدهايم جنگ و صلح را، مادام بوواري را.
حقيقي: اتفاقاً پريشب داشتم سابرينا را ميديدم كه يك نمونه فوقالعاده است، هم لانگ آيلند را خوب نشانمان ميدهد و هم پاريس را... آقاي مهرجويي تا حالا پيش آمده كه پيش از ساخته شدنِ يك فيلم با آقاي شايگان هم فكري بكنيد؟
مهرجويي: نه. من معمولاً فيلمهام را پيش از ساخت براي هيچكس تعريف نميكنم. چون وقتي تعريف ميكنم، تجربه نشان داده كه به تدريج سرد ميشوم و ديگر آن را نميسازم.
اسلامي: يعني دلتان ميخواهد آن غافلگيري براي موقع نمايش حفظ بشود؟
مهرجويي: دلم ميخواهد براي خودم محفوظ بماند تا جا بيفتد. و تعجب ميكنم از كساني كه درباره داستاني كه هنوز ننوشتهاند مدام حرف ميزنند. شايد از طريق اين تعريف كردن انرژي ميگيرند. ولي خب با داريوش بده بستانهاي فراواني داشتهام. هر كتابي كه نوشته، پيش از چاپ داده من خواندهام و دربارهشان با هم صحبت كردهايم. از كتابهاش خيلي يادداشت برداشتهام.
حقيقي: به عنوان يك مخاطب بالقوه چي؟ آيا فكر ميكنيد كه مثلاً آقاي شايگان قرار است فيلم را ببيند، و چيزي را مخصوصاً براي لذت او تنظيم كنيد؟
مهرجويي: اتفاقاً شايگان از كسانيست كه نظرهاش درباره فيلمهاي من هميشه خيلي درست و واقعي بوده. يعني از ديد كارشناس فيلم به سينما نگاه نميكند. لذتي كه از كار ميبرد برايش مهم است. مثلاً از اين اكشنهاي آمريكايي خيلي خوشش ميآيد. يكي از كساني كه از اجارهنشينها خيلي خوشش آمد، او بود.
اسلامي: در حالي كه آن موقع طيف متفكر در مقابل فيلم واكنش منفي نشان داد. دورهاي بود كه حرف گنده زدن خيلي طرفدار داشت. و آنها ميگفتند اين سبك است.
شايگان: من نميفهمم كه چرا مردم ميخواهند كه همه فيلمها خيلي جدي باشند.
حقيقي: هامون هم همين بلا سرش آمد. هامون به عنوان يك فيلم ضد روشنفكري مطرح شد و رسماً نوشتند كه مهرجويي يا فيلمي ميسازد كه روشنفكري نيست، يا وقتي به روشنفكري ميپردازد برخودش ضدروشنفكريست.
مهرجويي: اصلاً روشنفكري در زبان فارسي به نظر من معناي نامشخصي دارد. من مانده بودم كه كي اين فيلم را به خودش گرفته؟ در حالي كه چيزي كه مرا شيفته سينما كرده هميشه لايههاي زيرين و معنايي بده. در هامون هم چيزي كه از ابتدا مرا به سمت اين سوژه كشاند همين بعد مفهومي فيلم بود.
شايگان: در مهمان مامان هم اين ايده ديده ميشود. در پس لايهها خيلي چيزهاست.
اسلامي: چي مثلاً؟
شايگان: مثلاً فقر. درست است كهآدمها اين قدر با هم مشاركت ميكنند، ولي آن زير، فقر هم هست ديگر. روابط زن و مرد، پدر و فرزند. روابطي كه همه مخدوش است. قضيه زني كه با مرغهاش زندگي ميكند خيلي تلخ است.
حقيقي: در مورد برخوردهاي مغرضانهاي كه با فيلمهاي شما ميشود، دلم ميخواست به فيلم ميكس هم اشاره كنم كه از فيلمهاي مورد علاقه من است.
شايگان: من هم آن را خيلي دوست داشتم از ميان فيلمهاي اخير مهرجويي، يكي ميكس را دوست داشتم و يكي همين آخري را.
حقيقي: و برخوردي كه باهاش شد آنچنان منفي بود كه حد نداشت.
شايگان: چرا؟
حقيقي: من هم نفهميدم چرا.
اسلامي: شايد يك دليلش در مقايسه آن با فيلم مهمان مامان معلوم شود. وقتي به واكنش تماشاگران دقت ميكنيد، ميبينيد در مهمان مامان لحن فراگير كميك كمك كرده كه حس عصبي بودن اصلاً در فيلم وجود نداشته باشد. البته گلاب آدينه گاهي به شكل خطرناكي جدي بازي كرده، ولي با مهارت تمام يكدستي فيلم را حفظ ميكند. توي ميكس خيليها جدي بازي كردند. يعني فضا يكدست نبود. آن تعادلي كه در مهمان مامان هست، در ميكس نبود.
حقيقي: شايد هم موضوع طنز آنقدر تخصصي بود كه تماشاگران بعضي از شوخيها را نميگرفتند. مثل آن قوطيهاي فيلم كه در بزرگراه قل ميخورند. من موقع تماشاي هيچ فيلم ايراني آنقدر نخنديده بودم كه سر آن صحنه.
اسلامي: به نظرم دختر دايي گمشده و ميكس و بماني متعلق به يك دوران گذرا بودند تا اين كه آقاي مهرجويي در مهمان مامان برگردد. به لحن اجارهنشينها.
مهرجويي: با دختر دايي گمشده هم نامهرباني شد.
اسلامي: آن فيلم از تروكاژها آسيب ديد. تكنولوژي تروكاژهاش ضعيف بود.
مهرجويي: آره تروكاژها باسمهاي از آب درآمد.
حقيقي: برايتان مهم است كه اطرافيان خودتان و مثلاً منتقدان چه واكنشي به فيلم نشان بدهند؟ از واكنشي كه به ميكس شد چقدر آزرده شديد؟
مهرجويي: سر ميكس آزردگي من به خاطر سوء تفاهمي بود كه پيش آمد وقتي آن صحنه اميد روحاني را ميگرفتيم، هيچكس به فكرش نرسيد توهينآميز باشد. فكر ميكرديم خندهدار است، چون كارگردان دستگاههايش كه خوابيده، همه فشارها هم روي اوست، آن وقت اميد جان ميآيد كه مصاحبه كند. كاري كه هميشه به طور معمول ميكرد. فكر كرديم آينها كه نميشود توي اتاق بنشينند حرف بزنند. فرستاديمشان توي حياط و بعد گفتم خب، توي برو توي دستشويي. اتفاقاً مهمترين ديالوگهاي فيلم هم همان جاست. منتقده ميگويد: «بابا تو چرا نميتواني خودت را جمع و جور كني! دليلش اين است كه كلههاتان دوراني كار ميكند.» اين از ايدههاي داريوش است كه ما شرقيها هميشه به صورت دوراني فكر ميكنيم. برعكس غربيها كه هدف را مشخص ميكنند و به صورت مستقيم ميروند به طرفش. حرف اين منتقد هم همين است كه تو چرا بلد نيستي مديريت كني؟ چرا نميتواني نظم بدي به كارت؟ بنابراين قرار بود يك صحنه جذاب باشد.
اسلامي: ببينيد مشكل واقعاً آن صحنه نبود. فيلم خيلي جدي بود.
شايگان: بله طنز تلخي داشت.
اسلامي: مثلاً آن صحنهاي كه كارگردان با چشم آذر صحبت ميكرد، توي سالن اصلاً خنده ايجاد نميكرد. به نظرم آن قدر آن مشكلات فيلمسازي مطرح شده در فيلم براي خودتان دردناك بود كه نتوانسته بوديد با ديد كميك بهاش نگاه كنيد.
مهرجويي: مخلوط بازيگر و غيربازيگر هم بود. همه آدمها نقش خودشان را بازي ميكردند. خسرو ]شكيبايي[ هم با توجه به هوشمندياش، خودش را خيلي خوب وفق داده بود اما اساساً بازيگراني كه حرفهاي هستند معمولاً هر چقدر هم سعي بكني، باز بعضي جاها آن خصلت بازيگريشان ميزند بيرون.
اسلامي: من مثالي يادم افتاد كه عين صحنه اميد روحانيست: صحنهاي كه توي هامون شكيبايي دنيال جلال مقدم راه ميافتد و او ميرود دستشويي. آنجا كميك بود. توي سالن همه به آن ميخنديدند.
حقيقي: اينجا هم تماشاگران خنديدند، منتقدان نخنديدند. اصلاً يكي از بامزهترين حواشي ميكس، همذات پنداري ناگهاني و دسته جمعي همه منتقدان با اميد روحاني بود! درست مثل پرستارهايي كه از شخصيت پرستار فيلم شوكران دلخور شده بودند.
اسلامي: ولي مگر فيلم چقدر فروخت؟ به هر حال يك فيلم كميك، معيار موفقيتش فروش است.
حقيقي: عجب حرف عجيبي!
مهرجويي: آن فيلم تبليغش هم خوب نبود. مردم فكر كردند توي فيلم ليلا حاتمي را ميبينند. بعد ديدند او توي فيلم نقشي ندارد. بعدش هم خبري توي مطبوعات چاپ شد كه مردم ريختهاند شيشههاي سينما قدس را خرد كردهاند. در حالي كه عدهاي به ويلن زدن زنها اعتراض كرده بودند. ولي نوشتند كه اعتراض مردم به اين خاطر بوده كه فيلم بد بوده. اين يك تبليغ منفي درجه يك بود.
اسلامي: وقتي داستان مهمان مامان را خوانديد، از اول تصور كميك داشتيد؟
مهرجويي: نه، به نظرم داستان جذابي آمد.
اسلامي: ولي در حين كار وجه كميكش مرتب غليظتر شد. مهرجويي: خودم نميدانستم كه اين فيلم يك فيلم كمديست. وجه واقعياش برام مهم بود ولي روش ما اين بود كه بيش از اين كه صحنهاي را بگيريم، همه عوامل جمع ميشدند و من يك دور آن صحنه را ميخواندم. سر چند تا از اين صحنهها ديدم موقع روخواني صحنه همه دارند ميخندند.
حقيقي: فيلم با مايههاي نئورئاليستي شروع ميشود و رفته رفته به كمدي و هجو ميرسد. از اول نقشه شما همين نبود؟ مهرجويي: خب توي فيلمنامه نه، ولي در اجرا خيلي جزئيات ريز به آن اضافه شد.
اسلامي: داستان مرادي كرماني با ريتم يكساني جلو ميرود. حوادث در آن تشديد نميشود. ولي در فيلم اين طور نيست. درست است كه در سينما داستان بايد رفته رفته دراماتيكتر شود. اما ميزان تشديد شدن وقايع در مهمان مامان خيلي زياد است. همه تغييراتي كه در داستان اعمال كردهايد، در جهت تشديد كردن بوده. مثلاً به حجم غذاها اضافه شده، تعداد آدمها زيادتر شده، و تمام شخصيتهايي كه به داستان اضافه كردهايد، شخصيتهاي اغراقآميزي بودهاند. مثل شخصيتهاي پارسا پيروزفر و امين حيايي كه اصلاً در داستان نيستند.
مهرجويي: خب اين تشديد براي اين است كه قضايا بحرانيتر شود.
شايگان: اين شام بدل ميشود به ضيافت بابِت (گابريل آكسل).
مهرجويي: فكر ميكردم اين داستان مايههاي بسط و گسترش را دارد و همين چيزها بود كه برايمان جالب بود.
اسلامي: با بازيگران فيلم مهمان مامان براي اينكه به اين درك كميك برسند مشكلي نداشتيد؟
مهرجويي: آخر هيچكس نميدانست كه اين فيلم قرار است كمدي بشود.
اسلامي: ولي اين پارسا پيروزفر خيلي دور است از چيزي كه تا به حال از پارسا پيروزفر ديدهايم.
مهرجويي: خب اين نقش اين شكلي بود. اتفاقاً پارسا از كساني بود كه آخر از همه آمد. با بقيه جلسات روخواني داشتيم، صحبت كرده بوديم. ولي نقشش پرورانده شده بود. گاهي بينندهها بازي خوب را از نقشي كه خوب نوشته شده تفكيك نميكنند. نقشي كه خوب نوشته بشود، هدايت و كارگرداني درش نهفته است.
بازيگر اگر باهوش باشد از خود ديالوگها ميگيرد كه قضيه چيست. در مورد پارسا خيلي آگاه بوديم كه اين آن تيپ هروييني و معتادي كه هميشه ديدهايم نباشد و حالتي بينابين داشته باشد. و اعتيادش هم خيلي سطحيست. البته درآوردناش خيلي مشكل است، كه هم نشان بدهي كه معتاد هستي و هم بگويي كه نه، معتاد نيستي.
اسلامي: حركت دوربينهاي مهمان مامان واكنشي به سينماي الان نيست؟ چون اين نوع حركتها ويژگي دوران است.
مهرجويي: تأثير ويدئو و هنديكم آن چنان هست كه آدم احساس ميكند كه ديگر موضوعيتي ندارد كه بخواهد همان كارها را توي سينما بكند.
حقيقي: از اين بابت، من فكر ميكنم دختر دايي گمشده براي شما يك نقطه عطف است. پيش از اين فيلم فرم شسته رفته و حساب شده از دلمشغوليهاي اصلي شما بود: آن ديزالوهاي رنگي سارا، بازي با توالي روايت در هامون و پري، مونولوگهاي ذهني شخصيتها در ليلا و درخت گلابي... ولي انگار از لحظهاي كه آن گروه كذايي در دختر دايي گمشده آن ترانه مسخره را با بيخيالي كنار ساحل ميخوانند، شما هم رها ميشويد و كمتر سخت ميگيريد.فرم فيلمهاي ميكس، بماني و مهمان مامان خيلي از پيش رهاتر است. چه اتفاقي افتاد؟
مهرجويي: نميدانم، آدم از يك چيرهايي خسته ميشود، ميرود سراغ چيزهاي ديگر.
اسلامي: فيلم خاصي در اين دوران اخير بوده كه ازش خيلي خوشتان بيايد و فكر كنيد اين فيلم در دهههاي گذشته نميتوانسته ساخته بشود؟
مهرجويي: نه. البته از فيلم آخر كوبريك، چشمان بازِ بسته خيلي خوشم آمد.
اسلامي: فيلمهاي فونترييه چي؟
مهرجويي: نه، راستش با فونترييه زياد نتوانستم رابطه برقرار كنم. آن فيلم قبلياش، رقصنده در تاريكي كه حركتهاي دوربينش عصبيم ميكرد. معلوم بود كه خيلي نيتمند است. داگ ويل را هم فقط اولش را ديدم، به نظرم خيلي ملالآور آمد.
اسلامي: عشق سگي را نديديد؟
مهرجويي: نه، ولي 21 گرم را ديدم.
اسلامي: كه آنجا هم دوربين خيلي حركت دارد.
مهرجويي: آره ولي مثل فونترييه اذيت نميكند.
شايگان: Big Fish خيلي عجيب است. آن را ديدهايد؟ خيلي وقت بود چنين فيلم خوبي نديده بودم. حيرت كردم.
مهرجويي: من از فيلم روز هشتم خيلي خوشم آمد. تازه نسخه سينما چهارش را ديدم. ولي خوشم آمد.
حقيقي: نمايش مهمان مامان در سينماي مطبوعات جشنواره چنان واكنشهايي داشت كه باوركردني نبود. در پايان فيلم خيليها، از جمله خود من، بغلدستيهايشان را در آغوش گرفتند و بيخود و بيجهت باهاشان روبوسي كردند. اصلاً اجتماع توي سالن سينما تبديل شده بود به يك مهماني بزرگ. ولي عاقبت اين واكنشها باعث شد كه من كمي به فيلم شك كنم.
چون وقتي فيلمي اين طوري همه را به يك شكل تكان ميدهد، آدم حس ميكند كه مشكلي وجود دارد. انگار حرفي توي اين فيلم هست كه همه را به وجد ميآورد و ناگهان واكنشهاي تماشاگران شبيه به تظاهرات ميشود. همه يك صدا يك حرف را تكرار ميكنيم آدمي كه ميخواهد به سليقه خودش متكي باشد دچار شك ميشود كه چرا دارد به اين شكل در يك واكنش گروهي يكسان مشاركت ميكند. با مجيد داشتيم درباره فيلم حرف ميزديم و او گفت ديدي اين فيلم چقدر شبيه سگكشي بود؟ سگكشي را ديدهايد؟
مهرجويي: بله.
حقيقي: آنجا هم مثل مهمان مامان ميبينيم كه همه دارند توي كار هم فضولي ميكنند، همه مواظب همديگر هستند. حتي آن نقالهاي كه رد ميشد، مجيد را ياد كارگرهاي پشت پنجره هتل سگكشي انداخته بود. و از آنجا كه سگكشي هم يك فيلم شعاريست، فكر كردم شايد مهمان مامان هم دارد يك شعار ميدهد، ولي يك شعار مثبت و جذاب، كه مثلاًٌ «درود بر مردم ايران!» در حالي كه سگكشي يك شعار گوشخراش منفي ميداد.
اسلامي: هر دو فيلم واقعيت يكساني را نشان ميدهند، ولي واكنشهاي متفاوتي هستند به اين واقعيت.
حقيقي: نظرتان راجع به اين كه اين فيلم ممكن است كم شعاري باشد چيست؟
مهرجويي: خب آن شعار چيست؟
حقيقي: اين كه ملت ايران ملت خونگرم و باصفاييست و چقدر ما باحاليم.
اسلامي: به نظرم كاري كه شما كردهايد اين است كه روابطي را كه مال الان نيست، نسبت دادهايد به الان. و همه خيلي خوشحاليم و دلمان ميخواهد باور كنيم كه الان زندگي ما اين طوريست در حالي كه الان زندگي ما اين طوري نيست. دوراني را يادم ميآيد كه رفاه در جامعه پايينتر از الان بود ولي همين قدر كه فيلم نشان ميدهد به مردم خوش ميگذشت. ولي امروز توي جامعهاي زندگي ميكنيم كه شبيه جامعهايست كه سگكشي نشان ميدهد: عصبي، ناراحت و مغمون. فيلم شما دارد به تماشاگر ميگويد بيا باور كنيم كه ما هنوز همان مردميم و ميتوانيم به رغم مشكلات خوش بگذرانيم. يعني ميتوانيم آن واقعيت بيروني -مثلاً فقر- را شكست بدهيم.
شايگان: حالا چرا اين را به شكل يك آيين مشاركت جمعي نميبينيد؟ همه در يك آيين مشاركت ميكنند و اين مشاركت همه را خوشحال ميكند.
اسلامي: يعني احساسي كه الان در ايران يك چيز بالقوه است، مثل آتش زير خاكستر.
شايگان: براي همين هم همه وقتي از سالن ميآيند بيرون حالشان خوب است، چون در چيزي مشاركت كردهاند. درست است مردم همه از هم دلخورند، اما يك جا يك نوع همدلي درشان به وجود ميآيد. توي اين فيلم اين حس عيان ميشود. آن شام آن قدر زياد ميآيد كه به همه ميرسد. مثل معجزه است.
حقيقي: ولي مشكل همين است. آدم ميتواند به اين حس بدبين باشد. چون مثل هر آيين دسته جمعي ديگري، نوعي همساني عمومي به وجود آمده.
اسلامي: خب اين ويژگي مشترك كمديست. كمدي ذاتاً همساني عمومي ايجاد ميكند. مثلاً همه مردم از طيف عامي تا طيف نخبه از لورل و هاردي خوششان ميآيد.
شايگان: البته يك تفاوت هست. توي لورل و هاردي آدم يك فاصله احساس ميكند. چون ما مثل آنها نيستيم، براي همين ميخنديم. ولي در مهمان مامان همه با هم وارد يك داستان ميشويم. يعني من هم اگر آنجا بودم همين كارها را ميكردم، دلم ميخواست به همه شام بدهم.
مهرجويي: من فكر ميكنم آن حس نوستالژي در فيلم است، مثل آتش زيرخاكستر. يعني ما آدمهايي هستيم كه اين خصلتها را داريم، ولي توي زندگي مدرن امروزي اين خصلتها گم شده و فراموش شده. جاي آن را پرخاش و خصومت گرفته. نمونه بارزش هم همين ترافيك تهران است. با هم توهين آميز برخورد ميكنيم و نشاني از ادب و احترام و تعارف در رفتارمان نيست. موقع وارد شدن به يك مكان مدام تعارف ميكنيم، ولي وقتي مينشينيم پشت رُل، به هم راه نميدهيم و آن توحش ژنتيك اجداديمان را ميريزيم بيرون. الان به جايي رسيدهايم كه فقدان آن خصلتها را حس ميكنيم. حتي جوانهايي كه آن دوران را نديدهاند، همين حس را دارند. چون اين مسئله تعارف و مهماننوازي و مشاركت در مشكلات ديگران يك حس عميق انسانيست. و چون الان زمانهاي شده كه همه چيز كدر و بد و خراب شده، اين فيلم شايد يك خاطره ازلي را كه ناپديد شده، ميكشد بيرون. و شايد به همين دليل است كه اين همذات پنداري به وجود ميآيد.
شايگان: ولي من زياد به زمان حال بدبين نيستم. به نظرم اين حالتها خيلي زود ميتواند برگردد.
اسلامي: يك مثالش بازي ايران و استراليا بود. ديديم كه وقتي يك شوك به جامعه وارد ميشود، باز آن خصلتها به سرعت طي يك روز خودش را نشان ميدهد.
مهرجويي: اوايل انقلاب را يادتان هست كه همه يك كيسه خون دستشان بود و مدام توي بيمارستانها بودند؟
اسلامي: يا سر قضيه زلزله بم.
شايگان: يك چيزي كه من ميخواستم درباره داريوش بگويم و به نظرم خيلي مهم است، تداوم كارش است. داريوش يك Oeuvre دارد، يك مجموعه كار دارد، و در اين مجموعه يك چيزهايي استمرار دارند، و اين از هر كدام از كارهايش به خودي خود مهمتر است. در ايران استعدادها معمولاً جوانمرگ ميشوند. دو تا فيلم كار ميكنند و تمام ميشود. داريوش مهرجويي سي و خردهاي سال است كه دارد فيلم ميسازد. نوسان هم داشته ولي به هر حال اين كار را ادامه داده. و توي سينماي ايران خيلي كم آدم اين طوري داشتهايم.
اسلامي: بخصوص بعد از آن گسستي كه انقلاب در هنر ايران به وجود آورد. بعضيها هيچ وقت نتوانستند به مدل فيلمسازي قبليشان برگردند.
مهرجويي: خب ده دوازده سال رخوت حاكم بود. من بعد از سال 53 كه فيلم دايره مينا توقيف شد، تا سال 65 هيچ كاري نكردم. اين نسل كنوني فيلمساز خيلي خوشبخت است، چون من در بحبوحه كارم در سي و يكي دو سالگي دچار اين مشكل شدم.
شايگان: اولين جايزه اصلي سينماي ايران را هم تو بردي ديگر؟
مهرجويي: گاو جايزه ونيز را برد.
اسلامي: ارجاع به گاو هم در مهمان مامان جالب بود. آن آدمهايي كه سرشان را از سوراخي ميآورند بيرون مثل آن كسيست كه توي گاو ميگويد: «مش اسلام، خبري شده؟»
مهرجويي: بله خب اين اشاره هست.
اسلامي: خيلي ارجاع هست. ارجاع به گنج قارون، ارجاع به جدال در آفتاب...
مهرجويي: رضا موتوري...
اسلامي: آن صحنه وصيت مقانلو هم كه درباره پخت ميگو حرف ميزند، هجو صحنه پاياني جدال در آفتاب است؟
مهرجويي: من آن فيلم را خيلي وقت است نديدهام.
شايگان: جدال در آفتاب كدام فيلم است؟
اسلامي: همان كه جنيفر جونز و گريگوري پك در صحنه آخر خودشان را ميكشانند به سمت هم و بعد به هم كه ميرسند ميميرند.
مهرجويي: من ياد آن فيلم نبودم. وقتي ميگفت «خوب گوش كن چي دارم بهت ميگويم»، حالت وصيت كردن داشت. اين از همان سكانسهايي است كه همان جا توي صحنه شكل گرفت.
اسلامي: جراحي ماهي چي؟
شايگان: خيلي صحنه قشنگي بود. آبسورد يعني همين! حقيقي: بهترين ديالوگ فيلم هم همان جاست كه پارسا ميگويد: «ما داشتيم ماهي سرخ ميكرديم، حواسمان به اين يكي ماهي نبود!»
مهرجويي: البته من اينجا بايد از همكاران فيلمنامه نويسم يك اسمي بياورم و تشكر كنم. مثلاً همه شايد فكر كنند ايده اهل سينما بودنِ پورشيرازي ايده من است، اما اين اتفاقاً ايده مرادي كرمانيست. اول قرار بود او كارگر كارخانه باشد، بعد مرادي زنگ زد كه او بهتر است كه اهل سينما باشد. يا مثلاً اين صحنه ماهي صحنهايست كه واقعاً براي خانم محمديفر اتفاق افتاده فيلمي بود كه به مشاركت نوشته شد. نوشتنِ فيلمنامهاش هم شبيه مهماني بود.
منبع: ماهنامه فيلم شماره 13