اخبار > تهمينه ميلاني


  چاپ        ارسال به دوست

هامون، روانشناسي انسان معاصر

تهمينه ميلاني

خوشبختانه فيلم هامون تنها يك فيلم فلسفي مطابق با مد روز سينماي ايران نيست، بلكه مهم‌ترين خصيصه آن روانشناسي انسان معاصر، نيازها و گمگشتگي او، تناقض اجتماعي، اخلاقي و رواني يك عصر و عدم تطابق فرهنگ مادي جامعه با فرهنگ معنوي آن است. فضاي آشفته فيلم كاملاً متناسب با قصه آن بوده و به طور كاملاً حسي، تماشاگر را در ذهنيات آشفته حميد هامون (خسرو شكيبايي) قرار مي‌دهد. و در اين ميان، طراحي صحنه، فضاها و آدم‌ها نقش بسيار مهمي ايفا مي‌كنند.

هامون حديث نفس يك نسل است، نسلي كه بدون طي مراحل كلاسيك يك دوره تاريخي و بدون دستيابي كامل به ماشين و تكنولوژي، مصرف‌زده است. مصرف‌كننده كالاهاي اقتصادي، روابط مدرن و البته كالاهاي فرهنگي. حميد هامون تيپ كاملي است كه مهمترين تناقض‌هاي اخلاقي و رواني يك نسل و يا به نوعي يك عصر را نمايش مي‌دهد. او به عنوان روشنفكر نسل خود، در پي يافتن ناكامي‌ها و چراهاي زندگي، به كاتب و نظريات فلسفي زمانه خود مي‌پردازد و با نفس خود به يك گفتگوي دروني مي‌نشيند. من كي‌ام؟ در كجاي جهان ايستاده‌ام؟ سهم من از جهان هستي چيست؟ ارزش من چقدر است؟ چرا در يك كشور جهان سومي به دنيا‌ آمده‌ام؟ چه كار مهمي انجام داده‌ام؟ چرا اين قدر اشتباه مي‌كنم؟ چند بار بايد از اول شروع كنم؟ اگر من مردي چهل و دو ساله باشم و خود را نيافته باشم و جواب سؤآلاتم را، آن وقت چه بايد بكنم؟ آيا براي من شروع ديگري وجود دارد؟ با گذشته‌ها چه كنم؟ چه لحظه‌هايي! شيرينِ شيرين، تلخِ تلخ و گاه دردناك، چه در كابوس! چقدر خسته‌ام من! چقدر بي‌حوصله، افسرده، بي‌تفاوت، بي ‌خواب! چقدر آه مي‌كشم! چقدر كار دارم! چرا هيچ اشتياقي براي انجام دادن كارهايم ندارم؟ چرا كسي مرا نمي‌فهمد؟ من براي درك ديگران چه كرده‌ام؟ فرزندم، همسرم، عشقم! چقدر تنها هستم، تنها... چرا كسي دست مرا نمي‌گيرد؟ حق با كيست؟... راه نجات كدام است؟...

اين گفتگوي دروني به‌راحتي او را از زمان و مكان جد كرده، به گذشته مي‌كشاند. به ترتيب سنتي اوليه‌اش، به علائقش، عشقش و روابطش و... ما نيز در اين سفر دروني، با او همسفر هستيم و در نهايت،‌در مي‌يابد كه به يك مهره ماشيني تبديل شده است كه به محض پوسيدن، تعويض خواهد شد و در جايي زندگي مي‌كند كه نه گوشي براي شنيدن هست و نه مكاني براي عشق ورزيدن حميد هامون نه در عرصه توليد نقش دارد و نه در آفرينش آثار فرهنگي و هنري. او كه زماني انرژي بسياري در خود احساس مي‌كرده و رؤياهاي دور و درازي سراي فرهنگ جامعه‌اش داشته است، در چهل و دو سالگي، تنها منبع كالاهاي وارداتي شده است. حجم توليد او كتابي است به ضخامت نيم سانتي‌متر، كه آن هم در دوران رؤيايي خوش قبل از ازدواجش نوشته شده است. مجموعه شرايط زندگي او را چنان عقيم كرده است كه حتي تز دكترايش را نيز به باد مي‌دهد. فايده‌اش چيست؟ اگر تمام مطالعاتش در ميان مكاتب و تئوري‌هاي مختلف نتواند حتي يكي از معضلات كوچك زندگي خودتش را حل كند، اين تز چند صفحه‌اي كه در شرايط بحران روحي نوشته شده چه گرهي از مشكلات جهان خواهد گشود؟

آيا تكنولوژي وارداتي و فرهنگ جامعه باعث اين اختلالات، بي‌هويتي و گمگشتگي رنجبار او و هم‌نسلانش شده است؟ اگر چنين است، چرا فرهنگ جديد مادي فرهنگ معنوي را تخت تأثير خود قرار نداده تا سنت‌هاي نويني بيافريند؟ گرچه دوره‌هاي مختلف زندگي بشر بر روي كره خاكي، فرهنگ مادي بر فرهنگ معنوي تأثير مستقيمي داشته است، اما اين تأثير لزوماً همزمان با تغيير فرهنگ مادي شكل نگرفته است. زيرا فرهنگ معنوي با تمام تأثيرها داراي نوعي استقلال و قوانين خاص خود است و تا هنگامي كه شرايط عيني‌اش هماهنگي كامل بيابد، به همان شكل سابق خودش باقي مي‌ماند. اين مطلب را نحوه زندگي معاصر در ايران، كه متناسب با فرهنگ مادي تغيير يافته ولي در عين حال فرهنگ معنوي (به خصوص تربيت و اخلاق) آن همچنان متأثر از فرهنگ مادي قرون گذشته (فرهنگ سنتي) است، تأييد مي‌كند.

ذهنيت حميد هامون در فيلم، متأثر از همين فرهنگ سنتي و مردسالارانه است، اما نحوه زندگي و معيشتي او متناسب با دستگاه‌هاي توليد كاملاً متفاوت با اين فرهنگ است؛ فرهنگي كه نمي‌تواند جوابگوي بسياري از مناسبات و روابط زندگي او باشد و او را دچار بحران مي‌كند. برخلاف نظر پاره‌اي از منتقدان، من هامون را يك روشنفكر ادايي و غرب زده نمي‌دانم، بلكه او را انسان صادقي مي‌يابم كه سعي دارد در ميان مكاتب و تئوري‌هاي مختلف سرگشته‌تر ‌شود. او و مهشيد نيز همانند بسياري از جوانان در شرايط خاصي از تاريخ كشور، دچار توهمات و چشم‌اندازهاي رؤيايي شده‌اند و صرفاً به دليل علاقه مشترك به يك جريان فكري و يا سازمان سياسي،‌ بي‌هيچ توجهي به مناسبات اقتصادي، ‌فرهنگي و تربيتي‌شان ازدواج مي‌كنند و البته با تمام صداقتشان شكست مي‌خوردند. ازدواج آن دو همانند وصلت دو طبقه در يك شرايط خاص تاريخي است كه به مسئله مشتركي مي‌انديشند و تا پايان گرفتن شرايط، راه آنها نيز از هم جدا مي‌شود. اما ذهن هامون قادر به درك اين مسائل نيست، زيرا ذهنيت كلاسيك رشد يافته‌اي ندارد و براي عشق، معني و مفهومي جدا از اختلاف‌هاي فرهنگي و طبقاتي قائل است.

در مجموع، شخصيت هامون بي‌شباهت به دوره رشد ناقص سرمايه‌داري در كشورمان نيست. دوراني كه در حال دگرگوني است. دوره تبديل مجموعه گره‌خورده‌اي از تمايلاتي كه از گذشته ادامه مي‌يابند به اميد آنكه در آينده راه خود را بيابند! دوراني كه سرعت دگرگوني آن روز افزون است و متأسفانه آهنگ رشد آن در زمينه‌هاي پيشرفت تكنولوژي، توسعه اقتصادي و رشد جمعيت متناسب با تغييرات اجتماعي و فرهنگي نيست. تكنولوژي در اين ميان تا آنجا كه به عنوان پديده نوآوري تلقي شود، مانعي به شمار نمي‌رود، ولي با در نظر گرفتن نحوه استفاده از آن و هدف‌هايي كه در استفاده تكنولوژي وجود دارد و قدرت‌هايي كه در پس آن‌اند، مي‌تواند به صورت مانع مهمي درآيد. بدين ترتيب، تكنولوژي به خودي خود، مانع رشد نيروي‌هاي خلاق فكري-هنري- فرهنگي و يا باعث تضعيف و يا از بين رفتن آنها نمي‌شود، بلكه شرايط اجتماعي است كه چنين مي‌كند؛ شرايطي كه در آن، جامعه نمي‌تواند تكنولوژي را كنترل كند، بلكه تكنولوژي جامعه را كنترل مي‌كند. علي عابديني در فيلم نمونه موفق انساني است كه بر قدرت و تأثير تكنولوژي در جامعه خود آگاه است و آن را در پيشرفت و ترقي جامعه به كار مي‌بندد بي‌آنكه خود را از ريشه‌هاي عميق فرهنگي جدا سازد. خوشبختانه او برخلاف تصوير كليشه‌اي عارف كه در هنر و ادبيات ارائه مي‌شود، يك پيرمرد منزوي، گوشه‌گير و دائم در حال عبادت معرفي نمي‌شود. او يك مهندس فعال است كه بر تأثير تكنيك در رشد جامعه واقف است، و آدمي كه تنها ايمان معنوي را راه نجات بشر جهان سومي مي‌داند نيست. عابديني تلاش اقتصادي خود را تحت نفوذ معنوي خود كنترل مي‌كند.
ولي به‌راستي چگونه؟ جواب اين سؤال در فيلم داده نمي‌شود. متأسفانه ما تنها با جلوه‌هاي ظاهري فعاليت و اعتقادات او رو به رو هستيم نه حركت‌هاي خلاق و پوياي اين تفكر.

از ديگر مفاهيم باارزشي كه در فيلم مطرح مي‌شود، نسبي بودن مفهوم رنج است. بدين معني كه رنج متعلق به طبقه يا فرهنگ خاصي نيست. بلكه متناسب با عواطف و نوع تربيت انسان‌ها، ارزش و معني مي‌يابد. شخصيت مهشيد در فيلم، نمونه بارز اين تفكر با ارزش است. رنج او، با تمام دور بودنش از جامعه به اصطلاح مردمي، حضوري حقيقي دارد و براحتي احساس همدلي را برمي‌انگيزد. او نيز همانند هامون در پي كسب هويتي مستقل براي خويش است. فكر مي‌كند، تلاش مي‌كند و ناموفق مي‌ماند و در بحران‌هاي روحي هامون از او كتك مي‌خورد، پيش روانپزشك مي‌رود و با لحن گرفته و غم‌آلود، درد دلش را مي‌گويد و در نهايت مادر دلسوزي براي فرزند خود است. شخصيت مهشيد متناسب با طبقه‌اي است كه در آن چشم به عالم هستي گشوده است و به ميزان شناخت و تربيتش نسبت به مسائل مختلف واكنش نشان مي‌دهد. رنج او رنج انساني است، همانند هامون. هر دو حق دارند، اما حقوق آنها، به دليل اختلاف‌هاي فرهنگي، با هم تداخل يافته است. هامون، متناسب با فرهنگ سنتي و مردسالارانه‌اش، نسبت به اعمال همسرش واكنش نشان داده و حتي او را در مقابله با خطاهايش تنبيه بدني مي‌كند. او مهشيد را سهم خود از جهان هستي مي‌داند، ولي اين حرف‌ها در فرهنگ مهشيد جايي ندارد. عدم تطابق رواني انسان با محيط پيرامونش، مسئله ديگري است كه در ارتباط با موضوع اصلي فيلم مطرح شده است. با توجه به اين مسئله كه سرنوشت انسان تا حدودي بستگي به تغيير سيستم‌هاي حكومتي، سيستم جهاني و وظيفه‌اي دارد كه جامعه بر عهده‌اش مي‌گذارد، خوشبختي يا بدبختي او نيز همانند ساير مشكلاتش فقط ناشي از اعمال او نبوده، بسته به موقعيت مكاني و زماني متفاوت است. ولي با اين همه، در عين اينكه تقدير بر زندگي بشر سنگيني مي‌كند، او نيز در اين ميان سهمي دارد. از مهمترين مشكلات انسان معاصر ايران در رويارويي با مسائل و معضلات ارتباطي، كمبود انرژي رواني است. اين كمبود باعث مي‌شود تا به جاي مقابله با مسائل پيچيده و روز افزون، آنها را همانند هامون پرده‌پوشي كند. بي‌شك براي او در محيط انه، مسائل بسياري وجود دارد كه قسمتي از انرژي رواني را مصرف مي‌كند، و در عين حال، پاره‌اي از مسائل لاينحل مي‌ماند. در محيط كار، در عين آنكه قسمتي از ناهماهنگي ذهني و فكري خانه خاتمه مي‌پذيرد، در مسيري قرار مي‌گيرد، كه ديگران‌آن را ساخته‌اند. اين مسير نيز مقداري از انرژي رواني او را مي‌مكد و به نوعي خلاقيت را از او دور مي‌كند. او در محيط كار نيز، در سطحي عميق‌تر، با عدم قطعيت‌هاي ناراحت كننده دست و پنجه نرم مي‌كند و غالباً حتي يك كلمه از احساسات واقعي‌اش را بروز نمي‌دهد، چرا كه گوشي مناسب حرف‌هايش نمي‌يابد. زندگي هر روز بيش از پيش بر سلسول‌هاي او يورش مي‌برد. سلسله‌اي از «آره يا نه» دائمي، سيستمي كه بر اثر تكرار دائمي خودكار شده و مدام روشن و خاموش مي‌شود بدون آنكه ذره‌اي او را به سوي آرزوها و هدف‌هايش ياري دهد. بخش بزرگي از سردرگمي او ناشي از زيادي بار و قسمت اعظم بار زياد او ناشي از سردرگمي است. و با توجه به اين مسئله كه ظرفيت دستگاه عصبي و ذهن انسان بسيار محدود است، واكنش حاد نشان مي‌دهد. هامون بيش از هر چيز از كثرت اطلاعات، عقايد، كثرت فعاليت‌هاي اقتصادي كه نتيجه آن خستگي روحي و جسمي است، رنج مي‌برد. او يا بايد به يك شخصيت انفعالي و تطبيقي تن در دهد و جزئي از سيستمي شود كه او را مي‌آزارد، يا براي فراموش كردن وضعيت بحراني و سردرگم خود، به مواد مخدر پناه ببرد و يا دست به خودكشي بزند. زيرا براي شخصي كه تصور مي‌كند زندگي چيزي جز يك سردرگمي دائمي نيست، مردن بهترين راه نجات است.

هامون نمونه كاملي از يك شخصيت عصبي و سردرگم زمانه ماست. او براي تسكين اضطراب‌ها و جلوگيري از طغيان آنها، دست به يك سري تلاش‌ها و حيله‌هاي دفاعي مي‌زند (از جمله طلاق ندادن همسرش و اقدام به كشتن او) ولي اين تلاش‌‌ها به وخامت وضع او مي‌افزايد. او كه از فرهنگ سنتي خود جدا شده است. همانند پاندول ساعت بين ارزش‌هاي فرهنگي وارداتي و ارزش‌هاي فرهنگ سنتي در نوسان مداوم است و در اين نوسانات، طبعاً تكيه گاه مطمئن فرهنگي براي خود نمي‌يابد. زندگي او انباشته از مشكلاتي است كه خود او سهم بزرگي در به وجود آوردنشان ندارد. همه چيز در پيرامون او به سرعت شكل مي‌گيرد و كهنه مي‌شود و چيزي نو جاي آن را مي‌گيرد حتي در ارتباط با همسرش. او مي‌بايد با شتاب مناسب سرعت اين نوع زندگي حركت كند. ولي هامون قادر نيست و هيچ فرمولي در كتاب‌هايي كه او خوانده اين موقعيت را پيش بيني نكرده است و به اين باور مي‌رسد كه فايده اين همه مباحث نظري و فلسفي كه قادر نيست او را در لحظات نااميدي و سرگشتگي هدايت كند چيست؟ و آنگاه درمي‌يابد كه بايد به يك الگوي دروني پناه ببرد: به علي عابديني.

زنده شدن خاطرات نيز در اين ميان سهمي دارد. هامون با به ياد‌آوردن نواش‌ها و محبت‌هاي آدم‌هاي زندگي گذشته‌اش، سعي مي‌كند به نوعي خود را تسكين دهد (همانند خاطره بازي مرگ در حوض خانه كه بار ديگر آن را به شكل حقيقي در حوض بزرگ‌تري تكرار مي‌كند و يا جستن و يافتن آغوش گرم عابديني در وحشت ديدن خون و عزاداري)، ولي اين احساسات و نواش‌ها براي ادامه زندگي او كافي نيست. چه، نوازش همچون خوراك روزانه فقط يك روز دوام مي‌اورد و انسان براي ادامه زندگي‌اش هر روز به نوازش‌هاي تازه‌اي نيازمند است. به برآوردشدن خواسته‌هايش. او مي‌خواهد حضورش تأييد شود و اهميت داشته باشد، اما دنياي او، هم در محيط خانواده و هم در محيط كار، از نوازش خالي است و او تنها به مثابه يك ماشين در رفت و آمد دائم در اين دو مكان است بي‌هيچ آرامشي، و خاطرات خوش گذشته تنها اشك او را جاري مي‌سازد. لرد بايرون مي‌گويد: «اشك عمق بيشتري را به ما مي‌نماياند تا تلسكوپ.» اين گفته در فصل ديدار هامون و مادربزرگش كاملاً تأييد مي‌شود.

انسان وقتي از روابطي كه هويت او را تعيين مي‌كند بريده شود، ديگر نه خود را مي‌يابد و نه هيچ‌كس تازه‌اي را. هامون، با از دست دادن هويت سنتي خود و پيوستن به زندگي صنعتي، هويت تازه‌اي مي‌يابد، اما اين هويت با شكست در زندگي -به خصوص زندگي زناشويي- مي‌شكند و از بين مي‌رود و از او موجود سرگرداني مي‌سازد كه نه اينجايي است و نه آنجايي؛ موجودي كه ديگر نه خود را مي‌يابد و نه هيچ‌كس ديگر را.
روياي هامون نشانگر نااميدي و بدبيني او به زندگي خودش است و زماني كه انسان روياهاي اميدبخش را از دست بدهد، ديگر نيازي به زندگي احساس نخواهد كرد مگر معجزه‌اي به وقوع بپيوندد، و فيلم هامون مي‌گويد كه اگر ايمان به معجزه وجود داشته باشد، حتماً اتفاق خواهد افتاد.

 

شهريور ماه 1369

 

منبع: ماهنامه فيلم، شماره 94

 


١٦:٢٢ - 1392/07/21    /    شماره : ٤٠٣٨    /    تعداد نمایش : ١٥٥٥



خروج