فيلم گاو كه بر اساس قصهاي نوشته دكتر ساعدي ساخته شده است، بيشك يك فيلم جهاني است و ميتواند در بازارهاي فيلم، به كسب شهرت اعتباري براي سينماي ايران توفيق يابد.
اين فيلم سرفصل كوشش صميمانه و بيريايي است كه سينماي ايران بدان نيازمند است و اگر اين كوشش دنبال شود، بيترديد ميتوان اميدوار بود كه راه خود را خواهد يافت و در مسيري زنده و فعال و قابل قبول خواهد افتاد.
فيلم گاو -به گمان من- اولين فيلمي است كه در آن ميتوان لحظات سينمايي مطلق جستجو كرد و نخستين اثري است كه در آن محتوا به شكلي مؤثر و قاطع نمود دارد.
فيلم گاو در قصه، ارائه اين قصه كه از گزند دلبستگيها حكايت دارد، در پرورش آدمهاي صميمي اين قصه و مهمتر از همه، در بيان سينمايي مؤثر آن توفيق دارد و چنان است كه ميشود براحتي ادعا كرد كه گاو فيلمي است در حد آثار خوب سينمايي.
نگاه به محتواي فيلم ميتواند دو رويه كاملآً جداگانه داشته باشد: رويهاي ذهني و رويهاي عاطفي، كه فيلمساز به دومي بيشتر التفات دارد و رهتر. چرا كه ميتواند رابطه بهتري با تماشاگرش ايجاد كند.
مهرجويي كه در فيلم بازاري الماس 33 تسلط خود را بر زبان و گرامر سينما نشان داد، با فيلم گاو به خاطر ارائه يك بيان غني و متمايز تصويري، آگاهي خود را تثبيت ميكند و با حركتي دقيق و هوشيارانه در قصه ساعدي، به تظاهري چشمگير و مسلط ميرسد.
گفتم كه برداشت فيلمساز از قصه ساعدي دو رويه متفاوت و در عين حال نزديك دارد و همين لطف كار او است.
مهرجويي نخست قصه را عاطفي ميبيند. براي او، گاو مظهر بركت و نعمت است و در عين حال معشوقي براي مشدحسن كه زندگي خود را در وجود اين گاو خلاصه كرده است.
روابط عاطفي ميان مشدحسن و گاو و مردم ده و گاو سبب ميشود كه فيلمساز با آدمهاي خود يك همدردي احساسي داشته باشد و در اين دنياي رنگين و صادقانه، پا به پاي آنان، گام بردارد.
مهرجويي سپس قصه را خيلي ذهني مطرح ميكند، چرا كه فاجعه را از دايره شخصياش بيرون ميكشد و تعميم ميدهد و همه آدمها را در اين فاجعه به سوگ مينشاند و در اينجا، فيلمساز به عرفان شرق و نه مسخ كافكايي توجه ميكند و وحدت وجودي را پي ميريزد كه در آن خون بوي آشنايي دارد.
رابطه انسان با انسان، انسان با حيوان و انسان با شيء در يك حد و مرز قرار ميگيرد و عاشقكه مشدحسن باشد، خود را در وجود معشوق كه گاو باشد، مستحيل ميبيند.
در بياني سادهتر، فيلمساز نخست به روابط حسي آدمها و اهميت اقتصادي گاو براي مردم ده و رابطه دقيقاً احساسي مشدحسن با گاو توجه ميكند. گاو در اينجا ميشود مظهر نعمت و بركت كه تمامي مردم ده -و بيشتر از همه آنها مشدحسن- به او چشم دوختهاند.
همه آدمهاي ده جوري همبستگي با گاو را احساس ميكنند و وقتي گاو ميميرد، در واقع مردم ده به خاطر از دست دادن يك اميد به ماتم مينشينند و بعد با حركت از درون دايره سياه فاجعه به خارج از آن، به ياد مشدحسن ميافتند. مشدحسن با گاو خصوصيتر است. مشدحسن بچهاي ندارد و گاو را به در واقع بزرگ كرده است.
بنابراين گاو براي او زندگي است كه نميتواند لحظهاي از آن غافل باشد.
اين رويه عاطفي و به اعتياري هم اجتماعياثر. رويه ديگر رويه ذهني حادثه است.
تكرار فاجعه مرگ گاو در مورد مشدحسن نگاهي است به رنج و درد و شقاوتي كه انسان و حيوان نميشناسد و همه جا در .......... است و بعد استحاله و دگرگوني كه طي آن عاشق را در قالب معشوق ميبينيم و وحدت وجود ]را[ در فضاي بسته و محدود.
مهرجويي به اولي توجه بيشتري دارد، چرا كه ميداند تماشاگر ساده را نميتوان در يك دنياي ذهني عرق كرد و از او توقع داشت كه به دريافتي دقيق و هوشيارانه برسد؛ پس به روابط عاطفي روي ميآورد و در عين حال كوشش ميكند كه لمس ذهني خود را هم از اثر نگيرد.
مهرجويي حركت در قصه را آغاز ميكند. نخست با بياني راحت و ساده، روابط حسي موجود ميان مشدحسن و گاو را باز ميكند، بعد به ده ميرود.
دههاي ده را در سكون و رخوت و خوابزدگيشان تصوير ميكند و بعد اهميت گاو را براي مردم ده. نوبت به ضربه حادثي ميرسد: بلوريها، رشمن ده. و ميبينيم كه طي يك ميزانسن حساب شده و دقيق، تخم وحشت را ميكارد.
صحبت از بلوريها و خصومت آنها در ده، كنار ديوار قهوهخانهاي كه صاحبش را مثل يك چشم ناظر، همه جا پيش روي داريم، زنگها را به صدا در مياورد.
در رخوت و سكون آدمهاي ده كه دوربني مهرجويي هرگز آن را نميشكند و نسبت به آن صميمي است، بيان واقعه دزدي گوسفندهاي يكي از اهالي، همه را به وحشت مياندازد.
بلافاصله پس از آن، گاو و مشدحسن را ميبينيم كه به ميدان ده ميايند. در اينجا، ميزانسن دقيق مهرجويي از يك سو علاقه مردم ده را به گاو و از سوي ديگر وحشت آدمهاي مؤثر ده از اينكه مبادا گاو را بلوريها از بين ببرند، نشان ميدهد. مهرجويي اصراري در باز كردن هويت بلوريها ندارد، چرا كه ميخواهد آنها در حد دشمن باقي بمانند و خود يك سمبول ديگر فيلم باشند و در پشت يك نقاب وحشت آفرين باقي بمانند.
گاو مشدحسن ميميرد. او در ده نيست. مردم ابتدا مايه اميد خود را به گور ميسپارند (يكي از زيباترين سكانسهاي فيلم سكانس چال كردن گاو است) و بعد به فكر چاره جويي ميافتند براي جلوگيري از پس افتادن احتمالي مشدحسن. در ميان همه آدمهاي ده كه هر كدام به شكلي واقعيت موجود را -حداقل براي آدم كردن خود- از ياد ميبرند، جوانكي برميخيزد و سعي دارد كه راه را براي شناسايي حقيقت باز كند، اما نيروي اكثريت ميچربد.
همه تصميم ميگيرند كه مشدحسن را در بيخبري نگه دارند.
مشدحسن بخ ده باز ميگيردد؛ براي گاو خود نظر قرباني خريده است.
ده از مردم خالي است. اين كمي او را نگران ميكند، اما چنان در شور و شوق است كه هرگز خيال بد به ذهن خود راه نميدهد.
عاقيت لحظه رويارويي با واقعيت فرا ميرسد. به مشدحسن ميگويند كه گاو او فرار كرده است و اين براي او باور كردني نيست. ماتم مشدحسن براي گاوش يك ماتم دروني است؛ در واقع معشوق را از دست داده است.
روي بام طويلهاش مينشيند تا بلكه گاو از راه برسد و بعد در طويله دگرگون ميشود و تغيير حالت ميدهد.
از اينجا بايد در انتظار تكرار فاجعه مرگ گاو بود. ده يكپارچه در سوگ است. مردم ده خيال ميكنند مشدحسن جني شده است. دعا و دعا... اما كاري ساخته نيست. عاشق در معشوق مستحيل شده است و راه دومي وجود ندارد. به فكر چاره ميافتند.
اگر مهرجويي با يك زمينه اطلاعي از فلسفه به سينما نميآمد، هرگز نميتوانست فيلم گاو را با چنين پرداختي بسازد. در اينجا وجود يك منبع فرهنگي و دانش تجربي خود را براي هر هنرمند كه در جستجوي يك راه نزديك به اصالت است. تأكيد ميكند و الزام اين اصل كه استعداد و قدرت سازندگي بدون يك زمينه قبلي آموزش يافته و تعليم گرفته، تنها پراكنده گويي براي به دست دادن كمترين نتيجه است.
مهرجويي كه در آغاز كار دچار نوسانهاي بسيار فكري بود، با فيلم گاو اگر چه نميتوانست همه آنها را يكباره از دست بدهد، به مقدار قابل ملاحظهاي جهش داشته و آزادفكري خود را تثبيت كرده است و مينمايد كه به مدد فكر آزمودهاي، راه تجربه را همواره كرده و محور ديد قابل اطميناني در سينما يافته است كه فلسفه پشتيبان مطمئني براي آن به حساب ميآيد.
آذرماه 1350
منبع: ماهنامه ستاره سينما، شماره دهم